کد مطلب:139245 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:227

امام در راه عراق
بامدادان بار بربست و محملها راست كرد و از مكه بیرون شد و راه عراق گرفت.

تنعیم [1] .

چون به تنعیم گذشت، كاروانی دید كه از یمن، هدیتی بار داشت و بحیر بن ریسان حمیری كارگزار یمن آن هدیت به یزید فرستاده بود و از این تهنیت بدو تقرب جسته، امام آن هدیت را برداشت و در میان یاران تفرقه كرد [2] و كاروانیان را گفت: هر كه دوست دارد با ما جانب عراق شود و كرای [3] او به وفا داده شود و حق صحبت [4] او نیكو گزارده آید، و آنكه صحبت ما نخواهد با جای خویش باز گردد و كرای خویش تا بدین جای بستاند. [5] .


ذات عرق

طایفه ای با او همراه شدند و طایفه ای از موافقت او سرباز زدند و به جانب یمن بازگشتند. چون به ذات عرق [6] رسید، بشیر بن غالب [7] را دید كه از جانب كوفه همی آید از مردم عراق سخن پرسید. گفت: دلهای ایشان با توست و تیغهای ایشان با آل امیه. [8]

امام فرمود: راست گفت اخو بنی اسد خدای سبحانه آنچه خواهد كند و بدان چه ارادت نماید حكم فرماید.

ثعلبیه

چون به ثعلبیه [9] رسید، به وقت زوال اندكی بغنود، [10] ناگاه بیدار شد و فرمود:هاتفی شنیدم كه همی گفت: شما بشتاب همی رودی و مرگ شما را به بهشت می دواند.

پسر او علی بن الحسین گفت: ای پدر مگر ما بر حق نباشیم؟

فرمود: چرا سوگند به خدای كه بازگشت همه ی بندگان سوی اوست.

علی گفت: چون چنین بود ما را از مرگ باكی نباشد.

ابو عبدالله او را دعا گفت و فرمود: خدای سبحانه تو را جزای خیر دهاد! [11] .


و آن شب بدان جا بماند. بامدادان مردی [12] از اهل كوفه فرا رسید و بر او سلام كرد و گفت: یا بن رسول الله! تو را از خانه ی خدای و حرم جد خویش كه بیرون خواست و از چه بدین سودی شدی؟!

امام فرمود: وای بر تو! آل امیه مال من بگرفتند و حشمت [13] من ببردند و از ناموس من به زشتی یاد كردند و اكنون خون مرا همی طلبند. و به خدای سوگند كه این جماعت تباه كار مرا بكشند و خدای سبحانه ذلی شامل [14] و سیفی قاطع بر ایشان بپوشاند و بر ایشان كسی گمارد كه ایشان را خوار كند، بدان مثابت [15] كه از قوم سبا خوارتر شوند؛ بدان گاه كه زنی بر ایشان ملك می راند و در مال و خون ایشان به ناروا حكم می كرد. [16] .

و چون عبیدالله را از نهضت امام خبر شد، حصین بن نمیر، شحنه ی [17] كوفه را برانگیخت تا بر حدود عراق از قادسیه و خفان و قطقطانیه، سواران و دیدبانان گذاشت تا راه كوفه بر او باز بندند [18] و اطراف عراق را صیانت كنند.

حاجز

و چون امام به حاجز [19] رسید، قیس بن مسهر الصیداوی را به كوفه فرستاد و هنوزش از مسلم خبری نبود و این نامه را نوشت:


بسم الله الرحمن الرحیم

«من الحسین بن علی الی اخوانه من المؤمنین و المسلمین

سلام علیكم

فانی احمد الیكم الله الذی لا اله الا هو

اما بعد، فان كتاب مسمل بن عقیل جائنی یخبرنی فیه بحسن رأیكم و اجتماع ملائكم علی نصرنا و الطلب بحقنا فسألت الله أن یحسن لنا الصنع و أن یصیبكم [20] علی ذلك أعظم الاجر و قد شخصت الیكم من مكة یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذی الحجة یوم الترویة فاذا قدم علیكم رسولی فانكمشوا [21] فی أمركم وجدوا فانی قادم علیكم فی الیامی هذه.

و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته». [22] .

پس از تحیت ایشان به سلام می فرماید:

نامه ی مسلم بن عقیل به من رسید و مرا از حسن رأی و اتفاق جمع كه شما راست، در نصرت كلمه و طالب حق ما خبر آورد و من از خدای سبحانه در خواستم كه صنع [23] خویش درباره ی ما نیكو كند و شما را بدین حسن عقیدت كه ظاهر ساختید، ثواب عظیم و اجر جزیل دهد. و من خود روز سه شنبه، هشتم ذی الحجه، رو ترویه، جانب شما شدم و چون رسول من بیاید، در كار خویش سعی كنید و به جد [24] شوید كه هم در این چند روز خواهم رسید.


قادسیه

چون قیس بن قادسیه [25] رسید، حصین بن نمیر او را بگرفت و هر دو دست او بر كتف فرو بست و به عبیدالله فرستاد.

عبیدالله گفت: می بایست بر منبر شوی و آن دروغگوی پسر دروغگوی را دشنام دهی و در معایب و مثالب [26] ایشان فصلی بپردازی.

قیس بر منبر شد و خدای سبحانه را ثنا گفت و بر رسول و آل او درود فراوان و تحیت بی پایان فرستاد و علی و آل علی را بسی بستود و آفرینها گفت. و عبیدالله و آل امیه را نفرینها كرد و گفت: من از جانب پسر رسول خدای امام وقت حسین بن علی بدین جای آمدم و او را به فلان جای گذاشتم. سبقت جویید و زی [27] او گرایید و دعوت او را اجابت كنید تا از رستگاران باشید.

عبیدالله بفرمود تا او را از فراز دارالاماره سراشیب فرو افكنند. هنوزش رمقی باقی بود كه مخذولی سر از او جدا كرد. كسی بر او ملامت كرد و این جلافت [28] بر او عیب شمرد. گفت: حاشا مرا با او سابقه ی عداوتی نبود. او از آن سقطه [29] بسی رنجه بود و من خواستمی كه بیاساید! [30] .

و امام حسین بن علی علیه السلام از حاجز روان گشت و بر آبی رسید، عبدالله بن مطیع در كنار آب فرود آمد بود. چون ابو عبدالله را بدید بر پای خاست و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یابن رسول الله! تو را چه بدین جای كشید؟


گفت: معاویه بدان صفت كه به تو رسید است بمرد و مردم عراق به من نامه ها نوشتند و مرا جانب خویش خواستند.

عبدالله مطیع گفت: یابن رسول الله! حرمت اسلام را ضایع مگذار و حرمت خویش را پاس دار و بر حرمت عرب ببخشای. آنچه به دست آل امیه است، اگر بطلبی بر تو ابقا نكنند و چون تو كشته شوی، این سه حرمت ضایع ماند و اسلام را وقع [31] برخیزد و آل امیه پس از تو دیگری نهراسند و در خون و مال مسلمانان به ناروا حكمها رود. [32] .

ابو عبدالله بدین سخن التفاتی نفرمود و روان گشت. تنی چند كه ملازم خدمت زهیر بن القین [33] بودند، حكایت كردند كه از مكه با امام حسین بن علی بیرون شدیم و بر ما بسی گران بود كه با او یك جای فرود آییم. چه، عاقبت كار او نیك می دانستیم؛ ولی چون به جایی رخت بنهادی [34] ما را از فرود آمدن چاره نبود. ناچار به جای دیگر فرود می آمدیم، مگر روزی ملازمی از آن او بیامد و به زهیر سلام داد و گفت: ابو عبدالله را با تو حاجتی است، او را اجابت نمای، همگان به تحیر فرو شدیم و اندیشه ی فراوان بر درون ما استیلا یافت. مگر دیلم [35] زن او بانگ برآورد كه پسر رسول


خدای تو را می خواند، چه شود كه فرا شوی [36] و سخن او بشنوی و حاجت او بدانی و خدمت كنی و باز گردی؟

زهیر به خدمت امام شد و نه بس زمانی بر آمد كه گشاده روی و خندان بازگشت و خرگاه [37] و اثاث خویش بیفكند و زن را با بنی اعمام [38] خود به قبیله بفرستاد و به جانب حسین تحویل كرد و یاران را گفت: هر كس دوست دارد با من در نصرت پسر رسول خدای همراهی كند و جان و مال خود را در ركاب همایون او ببازد[با من همراه شود] ، وگرنه داند كه این آخر عهد من است و مرا باز پس نخواهد دید. و من در یكی از غزوات به عهد رسول بسی مسرور بودم كه فتحی بزرگ بر آمده بود و غنیمتی وافر دست داده؛ ابو عبدالله [39] سلمان فارسی می گفت: بدین فتح و فیروزی خشنود شدید و بدین غنایم شادمان گشتید و چون سید جوانان بهشت و بزرگ آل رسول را دریابید و در ركاب او خون خویش بریزید، بسی شادمانتر و فرحناكتر باشید. [40] .

خزیمیه

چون به خزیمیه [41] رسید، یك شب و یك روز بدان جای بماند. بامدادان خواهرش زنیب بدو گفت: دوشینه چون پاسی از شب بگذشت، از برای حاجتی بیرون شدم یكی را شنیدم كه می گفت:




ألا یا عین فاحتفلی بجهد

و من یبكی علی الشهداء بعدی [42] .



علی قوم تسوقهم المنایا

بمقدار الی انجاز وعد [43] .



امام فرمود: باكی نباشد آنچه خدای خواهد، خواهد شدن.

ذرود

دو تن از بنی اسد گفتند چون حج بگزاردیم، همت بر ملازمت حسین گماشتیم و به شتابی هر چه تمامتر بر اثر او روان شدیم تا بنگریم كه مال [44] حال او بر چه صفت خواهد بود؟ و در ذرود [45] بدو پیوستیم. مگر مردی از كوفه همی آمد، چون حسین را بدید از راه كناره شد. حسین اندكی درنگ فرمود و گویی دیدار او می خواست و روان گشت. و ما جانب آن مرد شدیم و بدو سلام كردیم و گفتیم: تو از كدام نژادی؟ گفت: از بنی اسد گفتیم: ما نیز اسدی باشیم.

اگر از كوفه خبری باشید ما را بازگوی. گفت: ما از كوفه بیرون نشدم مگر آنكه دیدم كه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را بكشتند و گرد بازار و برزن بر آوردند و از بلندیها در آویختند. و ما از این سخن بسی كوفته خاطر [46] شدیم و بازگشتیم. و چون به ثعلبیه فرود آمدیم، خدمت حسین شدیم و تحیت گفتیم و آن خبر به شرح عرض دادیم و التماس كردیم كه از آن عزمیت بازگردد و با حرم رسول رود.

حسین اشك در دیدگان بگردانید و فرمود: «انالله و انا الیه راجعون» و جانب


بنی عقیل نگریست و فرمود:

رأی شما چیست كه مسلم را بكشتند؟

بنی عقیل گفتند: به خدای بازنگردیم تا خون خویش از ایشان نستانیم و یا از آن شربت كه بدو چشانیدند نچشیم. حسین در ما نگریست و فرمود: پس از اینان در زندگانی نیكویی نباشد.

و ما دانستیم كه او بر آن عزیمت سخت ثابت است و بر او دعا گفتیم و او بر ما دعا فرمود. مگر كسی گفت: یابن رسول الله! تو چون مسلم نیستی و اگر مردم كوفه تو را ببیند البته جانب تو فرو گذاشت ننمایند. [47] . و او از این سخن پاسخی نفرمود و روان شد. [48] .

همام [49] بن غالب بدو رسید و بر او سلام كرد و گفت: یابن رسول الله! چگونه به مردم كوفه اعتماد كنی با آنكه پسر عم تو مسلم را كشتند؟!

امام بگریست و گفت: خدای سبحانه مسلم را بیامرزاد و او هر آینه جانب روح و ریحان و جنت و رضوان روان گشت؛ آنچه بر او قضا كرد و آنچه بر ماست هنوز باقیست و این چند بیت را فرو خواند:



فان تكن الدنیا تعد نفیسة

فدار [50] ثواب الله اعلی و انبل [51] .



و ان تكن الابدان [52] للموت انشئت

فقتل امرء بالسیف و [53] و الله افضل [54] .






و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

فقلة حرص المرء فی الرزق اجمل [55] .



و ان تكن الأموال للترك جمعها

فما بال متروك به الحر یخبل [56] .



[1] محلي است كه يك فرسخي مكه، سمت راست آن كوهي است كه آن را نعيم و طرف چپ آن، كوه ديگري است كه آن را ناعم گويند و وادي نعيمان، نزديكترين مواقيت جهت محرم شدن است معجم البلدان ج 49/2.

[2] تقسيم كرد.

[3] دستمزد.

[4] مصاحبت و همراهي.

[5] مقتل ابي مخنف (وقعة الطف) ص 157، تاريخ طبري ج 296/3، ارشاد ص 219، مقتل خوارزمي ج 220/1؛ اللهوف ص 130، بحارالانوار ج 367 /44، مثير الاحزان ص 42.

[6] محلي است واقع بين نجد و تهامه.

[7] بشر يا فرزدق بن غالب اسدي كوفي و برادرش بشير بود. در اينجا بشير اشتباه است. فرزدق از ياران امام حسين و امام سجاد عليه السلام بود. از دست ابن زياد گريخت و به كوه رفت و سپس روانه حجاز شد. در سال شصت به زيارت حج رفت و لذا نتوانست به همراه امام به كربلا برود. اشعار او در مدح امام سجاد ورد زبان عام و خاص است. ر.ك: مستدرك علم الرجال علي نمازي ج 33/2، چاپ حيدري، تهران، 1414 ه ق؛ تجارب الامم ج 57/2، اللهوف، ص 131.

[8] عقد الفريد، ج 125/5.

[9] منطقه اي است در مسير مكه به كوفه و نخستين بار ثعلبة بن عمر در آنجا اقامت كرد. سپس به ثعلبيه موسوم شد. معجم البلدان، ج 78/2.

[10] خوابيد، استراحت كرده.

[11] اللهوف، ص 131.

[12] او را ابا هره ازدي مي گفتند.

[13] ادب، حيا، عيال، ذمام.

[14] خواري و ذلتي فراگير.

[15] اندازه، مانند.

[16] اللهوف ص 132، مقتل الحسين خوارزمي ج 226/1، بحارالانوار ج 368/44.

[17] داروغه، پاسبان شهر.

[18] سد كنند.

[19] بياباني است بالاي نجد، جايي كه اهل كوفه و بصره آن گاه كه قصد مدينه كنند، از آن سو روند. معجم البلدان ج 290/4، تاج العروس ج 139/3.

[20] وقعة الطف: ان يثيبكم.

[21] وقعة الطف، فاكمشوا امركم، ص.160.

[22] طبري ج 301/3، ارشاد ص 220، بحارالانوار، ج 369 /44.

[23] كار، رفتار.

[24] كوشا و مهيا باشيد.

[25] محلي است تا كوفه 15 فرسنگ فاصله دارد. اول شهر در تاريخ تمدن سرزمين عراق تا بيابانهاي حجاز بوده است. نبرد قادسيه در صدر اسلام به فرماندهي سعد بن ابي وقاص و حمله به ايران در آنجا صورت گرفت.

[26] جمع مثلبه: عيب و نقص.

[27] سوي.

[28] بي رحمي و سنگدلي.

[29] سقوط، سرنگون شدن.

[30] تجارب الامم ج 57/2 و 58، وقعة الطف ص 160؛ ارشاد ص 220، البداية و النهاية ج 181/8، بحارالانوار ج 369 /44، ينابيع المودة ص 405، اخبار الطوال ص 245، مثير الاحزان ص 42.

[31] اعتبار و حيثيت از دست مي رود.

[32] تاريخ طبري، ج 103/3، ارشاد 211، وقعة الطف ص 160، عقد الفريد ج 118/5.

[33] وي نخست از هواداران عثمان بود و مي پنداشت كه وي مظلوم كشته شده لذا با امام علي عليه السلام ميانه خوبي نداشت و ناخواسته در راه مكه به كوفه با امام هم مسير شده بود. زهير در اين راه به امام پيوست و در نبرد نابرابر كربلا فرماندهي جناح راست را عهده داشت و سپس همان جا به شهادت رسيد.

ر.ك: رجال شيخ طوسي ص 73. منشورات شريف رضي، قم؛ انساب الاشراف، ج 167/3.

[34] منزل كردن، اقامت گزيدن همراهان زهير سعي مي كردند در هيچ منزل نزديك كاروان امام حسين، خيمه نزنند تا مجبور شوند با آنها ملاقات كنند مگر در اين منزل كه امام نماينده ي خود را به سوي زهير فرستاد.

[35] ديلم دختر عمر همسر زهير در صحنه ي عاشورا حضور فعال داشت. ر.ك: ترجمة الامام الحسين من كتاب الطبقات، چاپ مجله تراثنا شماره ي 10 ص 190؛ اعلام النساء المؤمنات، محمد حسون، ص 341. انتشارات اسوه 1411 ه.

[36] پيش و سوي او روي.

[37] خيمه گاه.

[38] جمع عم، و بني اعمام: عموزادگان.

[39] كنيه ي جناب سلمان است.

[40] از شواهد ديگري است كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم به اصحاب خود خبر شهادت امام حسين را داده بود. ر.ك: روضة الواعظين فتال ص 153؛ مقتل خوارزمي، ج 225/1، وقعة الطف، ص 162؛ ارشاد، ص 221.

[41] توقفگاه حجاج است پس از ثعلبيه كه 32 ميل با آنجا فاصله دارد معجم البلدان ج 370/2.

[42] اي چشم! بسيار اشك بريز و كيست كه پس از من بر شهداي ما گريه كند؟.

[43] بر خانداني كه مرگ، چنانكه مقدر است كاروان آنان را به وعده گاه مي راند تا وعده به وفا رسد.

[44] عاقبت.

[45] منزلگاه معروفي است در مسير حجاج بغداد و واقع بين ثعلبيه و خزيمه از سمت كوفه مي باشد.

[46] رنجيده خاطر.

[47] دريغ نكنند، كوتاهي و اهمال نكنند.

[48] وقعة الطف ص 165؛ ارشاد ص 222؛ مقتل الحسين خوارزمي ج 228/1، بحارالانوار ج 373/44.

[49] فرزدق.

[50] اللهوف، فان.

[51] اگر دنيا گرانقدر به حساب مي آيد، پس منزلي كه ثواب و پاداش الهي است بالاتر و شريفتر است.

[52] الابدان اصح است كه از لهوف اخذ كرديم و اللذات در متن= اشتباه است.

[53] اللهوف: في.

[54] و اگر چنين است كه بدنها براي مرگ خلق شده است، پس به خدا سوگند، كشته شدن انسان با شمشير بهتر است.

[55] اگر روزيها معين و معلوم است، پس كمي طمع انسان در آن زيباتر است.

[56] اگر جمع اموال براي اين است كه روزي رها شود، پس چرا آزاد مرد بر آنچه مي بايست ترك گفت، بخل مي ورزد؟

ر.ك: اللهوف ص 135، بحارالانوار ج 374/44، مثير الاحزان ص 45؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 95/4، كشف الغمة ج 28/2؛ الدمعة الساكبة ص 246، مؤسسه اعلمي، بيروت، 1409 ه.